سرخط خبرها

سیری در جهان عبدالله کوثری به مناسبت هفتادوهفت سالگی اش

  • کد خبر: ۱۹۴۱۹۲
  • ۲۲ آبان ۱۴۰۲ - ۱۱:۰۰
سیری در جهان عبدالله کوثری به مناسبت هفتادوهفت سالگی اش
ما بخش زیادی از سیروسیاحتمان در دنیای عجیب، گاهی غریب و گاهی بسیار آشنای ادبیات آمریکای لاتین را مدیون او هستیم. مدیون مردی به نام عبدا... کوثری.

مجید خاکپور | شهرآرانیوز؛ به اعتبار اینکه پدرومادر و تا سه پشتش همدانی هستند، خودش را همدانی می‌داند. در همین شهر به دنیا آمده است، در سال ۱۳۲۵. دو سه ساله بود که به تهران مهاجرت می‌کنند و حدود چهل سالگی مشهد را برای زندگی انتخاب کرده و تا امروز ساکن این شهر مانده است.

ما بخش زیادی از سیروسیاحتمان در دنیای عجیب، گاهی غریب و گاهی بسیار آشنای ادبیات آمریکای لاتین را مدیون او هستیم. مدیون مردی به نام عبدا... کوثری. کارلوس فوئنتس، ماریو بارگاس یوسا، ماشادود آسیس و خوسه دونوسو را او به ما شناساند. قابلیت‌ها و غنای زبان فارسی را او با ترجمه برخی تراژدی‌های یونان به ما یادآوری کرد. او که امروز هفتاد و هفت سالگی اش را شروع کرده است و هنوز در آپارتمانی در مشهد دارد روزهایش را با ترجمه بخشی از میراث ادبی بشر سر می‌کند.

کتاب خوانی از کودکی

«زندگی من با ادبیات گذشته است.» ۱ این جمله خلاصه‌ترین تعریفی است که می‌شود از زندگی عبدا... کوثری داد. او خیلی زود با کتاب آشنا شد «من خواننده خوبی هستم. از هشت سالگی کتاب خوانده ام. آنچه را که در ادبیات ایران ترجمه شده، خوانده ام. [..]۹ ساله بودم که تکه‌هایی از اسکار وایلد، گوگول و لامارتین را خوانده بودم. پس شوق خواندن و استعداد آن در من بود.» ۲

قلمرو جهانش از نخستین سال‌های دبستان با خواندن شعر شاعران کهن ایران و آثار ترجمه وسعت پیدا می‌کرد؛ به شرق و غرب «حافظ می‌خواندم، باباطاهر می‌خواندم، و خوشبختانه در کنار این‌ها گوژپشت نتردام هم می‌خواندم؛ کنت مونت کریستو هم می‌خواندم و خیلی چیز‌های دیگر که ترجمه شده بود. تا جوانی خیل عظیمی از داستان‌های تاریخی مثل سه تفنگدار و کلی از داستان‌های تاریخی ایرانی مثل ده نفر قزلباش و فرزند سرنوشت و پارس پیروز و از این قبیل خوانده بود. بنابراین، می‌توانم بگویم که خشت اول تربیت ذهنی من با ادبیات گذاشته شد.» ۳

او خواندن هم زمان ادبیات ایران و دیگر کشور‌ها را موهبتی برای خودش می‌داند که «سبب شده هرگز به هیچ یک دلبستگی تعصب آمیز نداشته باشم و در حد توان و استعداد خود از هر دو لذت ببرم و بهره برگیرم.» ۴

دبیرستان البرز و انتخاب اجباری رشته طبیعی

عبدا... کوثری به دبیرستان خوش نام و البته سخت گیر البرز رفت، از سال ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۴. او همیشه از دوران دبیرستانش با نیکی و قدرشناسی یاد می‌کند «بار‌ها گفته ام آنچه از دبیرستان البرز یاد گرفتم، هرگز در دانشگاه نیاموختم. رابطه استاد و دانش آموز به واقع در سطح دانشگاه بود و جدا از سخت گیری در درس، فضایی داشت که شخصیت دانش آموز را رشد می‌داد.» ۵ البته برخلاف علاقه اش، رشته طبیعی را انتخاب کرد «بدبختانه، البرز رشته ادبی اش را به خاطر اینکه داوطلبش کم بود، برداشت. آن وقت‌ها همه می‌خواستند مهندس و دکتر بشوند. ادبیات شده بود مال دختر‌ها و سوسول ها. من، چون نمی‌خواستم از البرز بروم ناچار در رشته طبیعی نام نوشتم.» ۶

خوردن اولین قهوه در خانه سایه، دیدار با شاملو

کوثری خیلی پیش از آنکه مترجم شود، شاعر بود «در سن سیزده چهارده سالگی شعر گفتن را آغاز کردم.» ۷ این بخت را داشت که به خانه هوشنگ ابتهاج برود و شعرهایش را برایش بخواند و شعرهایش آن قدر قابل اعتنا بود که احمد شاملو در مجله معتبر و مهم «خوشه» آن‌ها را چاپ کند. درباره آشنایی اش با ابتهاج این طور گفته است: «هفده ساله بودم که رفتم پیش «سایه». یکی از اقوامِ نازنین ما [..]، با سایه دوستی صمیمانه داشت و این مرد از بچگی مرا خیلی دوست داشت.

شعرهایم را می‌بردم پیشش. هفده ساله که شدم گفت: فلانی شعر‌های تو را دیگر باید یک شاعر ببیند. گفتم: آقا من کسی را از شاعران نمی‌شناسم، رویم نمی‌شود پیش کسی بروم. گفت: من می‌شناسم. هوشنگ ابتهاج رفیق من است. دفتروکالتش در خیابان بهار، کمی بالاتر از خیابان شاهرضا (خیابان انقلاب) بود. زنگ زد که ابتهاج روز دوشنبه می‌آید اینجا، دفتر تو را هم دادم بهش.

ابتهاج آن روز‌ها حدود چهل سال داشت. آمد، خوش تیپ و شیک. خیلی هم به من اظهار لطف کرد. قرار شد هر دو هفته دوشنبه‌ها بروم خانه ابتهاج در خیابان حقوقی، همان جا که بعد‌ها دفتر زهرایی نشر کارنامه شد. بار اول که رفتم دفتر زهرایی مات مانده بودم، گفت: چی شد؟ گفتم: خاطره ابتهاج. من هفده ساله بودم که می‌نشستم آن گوشه، روبه روی ابتهاج و خانم ابتهاج برای من قهوه می‌آورد. اولین بار من قهوه را خانه ابتهاج خورده بودم. من دو سال می‌رفتم خانه ابتهاج. دوره بسیار خوبی هم بود.» ۸

کوثری احمد شاملو را «مردی باشکوه» توصیف می‌کند و خاطره نخستین دیدارش با او را که در دفتر مجله خوشه رخ داد این طور به یاد می‌آورد: «شاملو نشسته بود آنجا و آن روز‌ها شاملو به راستی مرد باشکوهی بود. دو تا شعر برده بودم. گفتم: من این‌ها را آورده ام که فقط ببینید. گفت: دوشنبه دیگر بیا! هفته بعد که «خوشه» درآمد دیدم درست گذاشته بود وسطِ مجله، یعنی بهترین جا. دیگر تا سال چهل وهشت مدام می‌رفتم خوشه و شعرهایم چاپ می‌شد. انگار از آن موقع به بعد من رسما صاحب قلم شدم.» ۹

مدیونم به شاملو و مسکوب

او در زندگی خودش را مدیون دو نفر می‌داند؛ احمد شاملو، شاهرخ مسکوب: «من مدیون دو نفر هستم؛ یکی شاملو به خاطر شعرش و یکی مسکوب به خاطر دو چیز که به من داد. اول فردوسی و دوم تراژدی ها.» ۱۰

گویا شاملو در پیشانی کوثریِ جوان، آتیه‌ای دیده بود که به او توصیه کرد نثر فارسی بخواند: «یک روز شاملو گفت: عبدا... تو نثر چه خوانده ای؟ زبانِ شعر تو شعر جوانِ بیست ویک ساله نیست. گفتم: گلستان سعدی و این جور کتاب‌ها را خوانده ام در حد کتاب‌های دبیرستان، اما هیچ کدام حافظ و سعدی و مولوی نمی‌شود! گفت: اشتباه می‌کنی، بخش بزرگی از شعر ما در نثر ماست.

همین امروز برو «تاریخ بیهقی» را بخر! و واقعا همان شد که نثر را کشف کردم. اما می‌توانم بگویم میراثِ زبان من از شاملوست. شاملو بُعدی از زبان را به من شناساند که تا به امروز هم آن را دنبال کردم. ریشه این زبان را باید در همان سال‌ها جُست. خب البته من به شاملو قناعت نکردم، نشستم بسیاری از نثر‌ها را خواندم. اما همواره گفته ام که بیشترین تأثیر را شاملو خودش و شعرش بر زبان من گذاشت».۱۱

کناره گیری شعر به سود ترجمه

او در دانشگاه ملی (شهید بهشتی فعلی) اقتصاد خواند؛ چون در دبیرستان در رشته طبیعی تحصیل کرده بود و نمی‌توانست به رشته‌های ادبی برود. پس از دانشگاه و خدمت سربازی، در سال ۱۳۵۱ به خارج از کشور رفت. به دو دلیل؛ یکی اینکه «می دانستم کسی نیستم که با لیسانس اقتصاد بروم کارمندی بکنم. دیگر برای دیدن برادرم که به خاطر کار‌های سیاسی، نمی‌توانست به ایران برگردد.» ۱۲ به پاریس رفت و یک ماه بعدش به لندن «کلاسی پیدا کردم و یک سال و چند ماه در اروپا ماندم. بنیان زبان من آنجا گذاشته شد.» ۱۳

نخستین ترجمه اش «دکترین کیسینجر-نیکسون در آسیا» از نوام چامسکی بود. ترجمه‌ای مشترک با دوستش مهدی تقوی که انتشارات توس آن را منتشر کرد؛ و از همین نخستین کار با پدیده‌ای به نام «سانسور» آشنا شد. اما چرا کسی که استعداد شاعری داشت به سمت ترجمه کشیده شد؟ «می خواستم بنشینم کارِ قلم بکنم و تنها امکانم در آن زمان ترجمه بود و بدون اینکه بخواهم، در طول زمان جذب ترجمه شدم. یعنی ترجمه، برایم یک جهان شد. [..]بنابراین ترجمه تصمیمی خودآگاه نبود، اما از زمانی که ترجمه ادبیات امریکای لاتین را شروع کردم، دیگر مصمم شدم که بنشینم ترجمه بکنم.» ۱۴

ترجمه شد جهانش و تاوان این دلدادگی، دور شدن شاعری از او: «در دوره‌ای دیدم آن استقلال ذهنی برای نوشتن شعر کمرنگ شده است. [..]شعر انگار از من قهر کرد. کم کم حس کردم از دنیای شعر دور شده ام؛ اما ترجمه می‌توانست خواسته‌های مرا برآورده کند.» ۱۵ هر چند بعد‌ها شاعری از او کناره گرفت؛ اما داشتن نگرش و ذوق شاعرانه را از دلایل موفقیت ترجمه هایش می‌داند.

او به انگیزه ترجمه ادبی وارد این حرفه نشد و هدفش در ابتدا ترجمه آثاری در حوزه علوم انسانی بود: «در دهه ۴۰ و حتی ۳۰ و ۵۰ یکی از انگیزه‌های اصلی من، که مرا به طرف ترجمه کشید این بود که کتاب‌های سیاسی و اجتماعی ترجمه کنم. دلیل آن هم این بود که در داخل چنین تألیفاتی نداشتیم.» ۱۶

سیری بی پایان در اعماق امریکای لاتین

فقط شعر شاملو نبود که مانند «صاعقه» بر او فرود آمد، ادبیات امریکای لاتین هم بود. «آئورا»‌ی کارلوس فوئنتس کتاب کم حجم و لاغری است، اما همین کتاب نگذاشت کوثری وقتی شروع به خواندنش کرد، خواب به چشمش بیاید. سال ۱۳۶۳ بود و این کتاب را که بلیت آغاز سفر او به امریکای لاتین بود دوستی به او داد «دوستِ ناشری داشتم به نام رضا بنی صدر که وکیل بود و از ناشرانِ کتاب خوانده، دفترش در خیابان فروردین بود. یک روز پا شدم رفتم آنجا، دیدم چهار پنج تا کتاب جلویش گذاشته است. یادش به خیر، آن روز مهدی سحابی هم آنجا بود. بنی صدر گفت: این چند کتاب امریکای لاتین را ببین، هر کدام را می‌خواهی بردار، ترجمه کن.

من «آئورا» و «گفتگو در کاتدرال» و «پوست انداختن» را برداشتم. زمان بمباران تهران بود، سال شصت وسه. رفتم نشستم به خواندنِ «آئورا». تا صبح نگذاشت بخوابم، کتاب کوچکی هم بود. فردا رفتم گفتم: رضا این را ترجمه می‌کنم. دو ماهه کتاب را ترجمه کردم و دادم به نشر تندر، اما زمان جنگ بود و چند سالی طول کشید تا چاپ شد. بعد «گفتگو در کاتدرال» را خواندم و دیدم نمی‌توانم رهایش کنم. از آن وقت مصمم شدم که این خط را دنبال کنم. چون دو تا غول، یکی یوسا و دیگری فوئنتس را شناختم.» ۱۷

آشنایی با جهان ادبیات امریکای لاتین یک اتفاق بود، اما ادامه دادنش یک تصمیم قاطع که ذره‌ای دودلی در آن راه نداشت. «دیدم این جهانی است که من بیشتر دوست دارم. [..]زمانی که با ادبیات امریکای لاتین آشنا شدم فکر کردم ادبیات زنده اینجا دارد شکل می‌گیرد. آن چه در امریکای شمالی می‌گذشت و جهان نویسندگانش، جهانی نبود که من خیلی جذبشان شوم. [..]دیگر آن جهانی نیست که همینگوی وصف می‌کند، یا فاکنر یا اشتین بک. همین طور هم ادبیات اروپا [..]غول‌هایی مثل آندره مالرو و سارتر و کامو و ژید دیگر در اروپا نیستند، ولی در امریکای لاتین هستند.» ۱۸

کوثری در ادبیات امریکای لاتین چیز‌هایی می‌دید که برای ما هم آشنا بود «در امریکای لاتین هم یکی از مسائل عمده فرهنگی و اجتماعی و سیاسی همان تقابل سنت و مدرنیته بوده؛ یعنی چیزی که صد سال است ما با آن دست به گریبانیم. در مسائل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی بعضی شباهت‌ها را می‌توان دید. مثلا همین اقتصاد تک محصولی و تمرکز ثروت ملی در دست دولت، شکاف طبقاتی زیاد، دخالت قدرت‌های بزرگ به خصوص ایالات متحده در سرنوشت کشور‌ها و بعضی چیز‌های دیگر.» ۱۹

وجود شور و احساس، توجه به مسائل انسانی و تاریخ و در آمیختن نثر با شعر در برخی آثار خاصه در کار‌های فوئنتس از دیگر دلایل کشش آن ادبیات برای این مترجم بوده است. ترجمه برای او یک ناگزیری بوده است و به گفته خودش اگر به کتابی دلبستگی نداشته باشد، سراغ ترجمه اش نمی‌رود. «در کار ترجمه ادبی اگر مترجم به راستی دلبسته کتابی نشود و خود را با آن نزدیک نبیند حاصل کار مطلوب نخواهد بود.» ۲۰

رقصاندن زبان فارسی در تراژدی‌های یونانی

عبدا... کوثری با تراژدی‌های یونان ابتدا با میانجی گری شاهرخ مسکوب آشنا شده بود «ترجمه مسکوب از چند کارِ سوفوکلس جهانِ تازه و غریبی را به روی من باز کرد.» ۲۴ البته به گفته خودش بعد‌ها که زبان انگلیسی اش بهتر شده بود بیشتر تراژدی‌ها را از زبان انگلیسی خواند و ترجمه آن‌ها شد یکی از رؤیاهایش «ترجمه تراژدی‌های یونان از آرزوهایم بود. [..]در این گونه کار‌ها زبان نقش بزرگی دارد.

در این نمایش نامه به خصوص زبانِ تک گویی‌ها بود که مرا شیفته کرد. دیدم می‌توانم زبانی به کار برم که تا حدی شکوه و زیبایی بی بدیل این زبان را نشان بدهد. درباره تراژدی‌ها هم انگیزه ام این بود که این نوشته‌های به راستی جاودان را به زبانی برگردانم که تا آن وقت به کار نرفته بود.» ۲۵.

اما باید عقبه لشکر و زرّادخانه زبانی ات چنان غنی باشد که سرشکسته و مغلوبه از این میدان به در نیایی. «ترجمه، به نوعی مصافِ دو زبان است، گرچه خوشبختانه خونریزی در کار نیست، اما او لشکرش را می‌آورد تو هم باید بیاوری.» ۲۶ کوثری به پشت سرش نگاه کرد، «کران تا به کران» کلمات دید: «ما صد‌ها سال شعر و نظم درخشان داشته ایم و بخشی از نثر ما نیز در زیبایی و قدرت چیزی کم از شعر ندارد. مترجم باید با مطالعه پیوسته این متون ذهنی سرشار از واژه‌ها و ترکیبات داشته باشد.» ۲۷ اینجاست که «هم سعدی به کار می‌آید هم بیهقی، هم شاملو، هم گلشیری و دولت آبادی.» ۲۸

چرا ادبیات؟

چرا ادبیات آقای کوثری؟ حالا که موهایتان را در این سعی سفید کرده اید، بگویید چرا ادبیات؟ این پرسشی بود که مجله گلستانه در سال ۷۸ از کوثری پرسید و پاسخ او به این سؤال و سؤالات مشابه همواره در خور تأمل و اعتناست: «ادبیات جهان گسترده‌ای است و آشنایی با ادبیات، انسان را گسترده‌تر می‌کند و پذیراتر. ۲۹ من فکر می‌کنم قلمرو ادبیات فراتر از مرز‌های جغرافیایی و تاریخی و مذهبی است.

ادبیات از انسان سخن می‌گوید و انسان با همه تفاوت‌های فرهنگی، بسیار مشترکات ازلی ابدی دارد و همین مشترکات است که ادبیات بیگانه را برای ما جذاب و پذیرفتنی می‌کند. [..]من ادبیات را زبان انسان می‌دانم و بهترین راه برای شناخت او. مهم‌ترین انگیزه ام در ترجمه ادبیات، گشودن راهی برای شناخت بهتر انسان است. همین و بس.» ۳۰

زیستن در مشهد، سال‌های پر ثمر

عبدا... کوثری وقتی در تهران بود «آئورا» را ترجمه کرد، اما این اثر وقتی منتشر شد که او سه سالی می‌شد به مشهد کوچ کرده بود. وقتی به مشهد آمد که سال‌های جنگ بود و هم سال‌های تنگ دستی «خبر‌های بد پشت سر هم می‌رسید. یک وقت دیدم هنگام نوشتن دستم می‌لرزد. دیدم بهترین وقت است که در بروم. چون تهران هیچ چیز به من نمی‌داد.» ۲۱

همسرش مشهدی بود و او هم به این شهر آمد. «رفتم به مؤسسه انتشارات آستان قدس و [.]شروع به کار کردم.» ۲۲

آن زمان کتابی در نمی‌آمد تا بتواند با حق الترجمه آن گذران کند. بنابراین، با همان حقوق ناچیز سر کرد که بتواند اجاره خانه اش را بدهد.

آمدن به مشهد از نظر عاطفی برای او سخت بود «از لحاظ عاطفی طبیعی است که من با شهری که چهل سال در آن زیسته ام و جای جای آن سرشار از خاطرات نیک و بد کودکی و جوانی است، الفتی دیرینه دارم و هیچ شهری نمی‌تواند جای تهران را در دل من بگیرد.»، اما قدردان فرصتی که زندگی در مشهد و دور از پایتخت برایش فراهم کرده نیز هست «کار کردن دور از تهران بزرگ‌ترین مزیتش آرامش و وقت بیشتر است که نصیب آدم می‌شود. شاید اگر در تهران بودم کمیت و کیفیت کارم چنین که هست نمی‌بود. [.]مشهد نیز پاره‌ای از میهن من است. در اینجا نیز دوستان خوبی یافته ام و توانسته ام در حد توان خود مؤثر باشم.» ۲۳

منابع:
۱، ۲، ۱۶، ۲۹ دریافت آگاهانه و آفرینش ادبی مترجم، گفت وگوی لیلا نصیری‌ها و علیرضا محمودی با عبدا... کوثری، مجله گلستانه، شماره پنجم و ششم، ۱۳۷۸،
۳، ۶، ۱۲، ۱۳، ۱۸، ۲۱، ۲۲ گفتگو با مترجمان، سیروس علی نژاد، انتشارات آگاه
۴، ۷، ۲۰، ۲۷ مصاحبه با عبدا... کوثری درباره آئورا و گفتگو در کاتدرال، فصلنامه مترجم، سال اول، شماره دوم
۵، ۸، ۹، ۱۱، ۱۴، ۱۵، ۱۷، ۲۴، ۲۵، ۲۶ میراث زبان من از شاملوست، روزنامه شرق، شماره ۳۱۲۶،
۱۰ ادبیات و آنچه تاریخ نمی‌گوید، مجله آزما، شماره ۱۲۲، خرداد ۱۳۹۶،
۱۹ جادوی کلمات مسحورم می‌کرد، روزنامه اعتماد، شماره ۲۸۴۸،
۲۳، ۳۰ گفتگو با عبدا... کوثری، فصلنامه مترجم، شماره ۳۵، پاییز و زمستان ۸۰،
۲۸ همدلی با نویسنده به هم زبانی با او می‌انجامد، فصلنامه مترجم، سال بیست وپنجم، شماره ۶۰

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->